مهدا جانمهدا جان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

برای گل دخترم

هفته 33

سلام دختر قشنگم خوبی عسلم؟ مامانو ببخش خیلی وقته برات چیزی ننوشته... درسته که نیومدم ولی تمام شبو روز به فکر شما هستم... فردا چهارشنبه شما میری تو هفته 33.مبارک باشه عزیزم.نمیدونی چقدر دلم میخواد زودتر این روزا بگذره زودتر بیای بغل مامان تا بتونم نوازشت کنم عزیزم. دلیل کم اومدنمم به خاطر کسلیا بی حالی هاییه که تازگیا پیدا کردم.روزا دیگه سختتر میگذره. ولی چون شما قراره بیای همه چیرو راحت تر میکنه برام. قشنگم تقریبا 3 هفته پیش مامان بزرگ با خاله اومدن اتاق شمارو مرتب کردن.کلی هم عکس انداختم.عکسارو آپلود میکنم برات میزارم.میام برات توضیح میدم پرنسس مامان. فعلا    بوس
18 بهمن 1391

سیسمونی

دختر قشنگم مامان بزرگ با خاله آزاده اومدن خونمون.زحمت کشیدن خونرو مرتب کردن.اتاق شمارو مرتب کردن. این عکسای اتاقو وسایل شماس.البته تا الان.آخه هنوز کامل نشده... اینو بابایی با بابا بزرگ درست کردن. دخترم اینارو بافته بودم برای روتختی... اما دیدم واسه جلوی در شما قشنگتره. قراره یکی دیگه.یه مدل دیگه برای روتختی شما ببافم ایشالله... دخترم اینارم خودم برات بافتم اینم دمپایی رو فرشی شماس.من که خیلی دوسشون دارم... این لباسو خاله فاطمه خریده این شبرنگارو هم بابا...
18 بهمن 1391

هفته 35

سلام خوشگل مامان خوبی عسلم دلم برات یه ذره شده قربونت بشم. خانومم شما الان 35 هفته ای.خدارو شکر خانوم دکتر هم از روند رشد شما راضی بود. خانوم دکتر نامه پذیرش بیمارستانم برامون نوشت که اگه یه وقت شما عجله داشتی زود بیای بغلم,زود برم بیمارستان. قشنگم تازگیا شما شیطون تر شدی.خیلی خودتو قلنبه میکنی.میدونم عزیزم جات کوچولو شده... 25 وقت دکتر دارم.اون موقع معلوم میشه شما دقیقا کی میای بغلمون... احتمالا ساکمو ببندم برم پیش مامان بزرگ.چون مامان دیگه تفلی تنبلی شده نمیتونه به خودش برسه.مامان زودرنجو کم طاقت شده.روزا برام دیر میگذره.دلم میخواد زودتر بیای بغلم. تا افسرده نشدم باید به داد خودم برسم,برم پیش خاله آزاده تا از تنهایی هم در ب...
18 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان وروووووووووووووجکم... این هفته های آخر اینقدر فشار میدی شکم مامانو.فکر کنم میخوای بیای بیروووووووون مامان جون عجله نکن خوشگل مامان.صبر کن حسابی تفلی بشی.قربونت بشم الهیییییییییییی... ...
18 بهمن 1391

خاطرات یلدا

سلام دختر خوشگل من خوبی؟ فدای تو بشم عزیز وروجکم... عسلم دل منو بابایی برات یه ذره شده... داریم لحظه شماری میکنیم بیای بغلمون نازنین دخترم.عزیزم به سلامتی شما داری کم کم پا میزاری توی ٩ ماه.قراره از این به بعد هرلحظه منتظر اومدن شما باشیم.من که میخوام حسابی تفلی بشی بعد بیای بغلم... مامان جونم بلاخره برات یه سری عکسارو آپلود کردم. این عکسای شب یلداست.عمه نرگس همرو دعوت کرده بود خونشون. دخترم عکس ها از سمت راست آقا مسعود.همسر عمه نرگسه.بابای نگار دختر عمه ی شما. پسر عمو مهدی که سوری که قرار بود بده و خودش میدونرو پیچونده... عمو حسین و تنها عموی شما. بابایی نازو مهربون شما. و مامان بزرگ عزیز شما. مامان ج...
10 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دختر مامان خوبی عسلم؟ قربونت بشم.دلم برات تنگ شده.دیروز با بابایی و مامان بزرگ رفتیم باقی خرید شمارو انجام دادیم.دست مامان بزرگو بابا بزرگ درد نکنه که کلی برای شما چیزای قشنگ خریدن. ایشالله شما بیای خستگی همه در بیاد. دیروز مامان بزرگ حالش خوب نبود.ولی خدارو شکر امروز که به مامان زنگ زد.حالش بهتر شده.خوشحال شدم. ایشالله بابا امشب از سرکار که برگرده کارای اتاق شمارو تموم کنه تا سرویس شمارم میارن دیگه اتاقو بچینیمو ایشالله منتظر ورود شما باشیم. بی نهایت منتظر دیدنتم دخترم.
28 آذر 1391

بدون عنوان

سلام قشنگ مامان الان که دارم برات مینویسم یکشنبه ٢٦ آذر. ٥شنبه با بابا محسن رفتیم خونه مامان بزرگ.که با هم بریم سرویس چوبای شما رو بگیریم.چند جا رفتیم.ولی سفارش سرویس شمارو تو کرج دادیم.تا آخر هفته ایشالله میارن. سرویس کالسکه ی شما هم خریدیم.به اضافه ی یه سری خرده ریزا... هنوز خریدامون مونده.شنبه رفتم پرونده تشکیل دادم تو بیمارستان نجمیه.دکتر کیکاووسی.دیروز حال مامان خیلی گرفته بود... آخه خانم دکتر گفت من احساس میکنم گل دخترمون کوچولو باشه...! یه سونو لایتنر فرستاد واسه ١ دی.ولی من طاقت نداشتم.خیلی نگران حال شما بودم.از همون جا رفتم اورژانسی سونو. شما ٢٧ هفته ٣ روز بودی.ماشالله خوب لگد میزدی.خوشگل مامان شما ١٠٤٠ گرم بودی...
26 آذر 1391