مهدا جانمهدا جان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

برای گل دخترم

سیسمونی

دختر قشنگم مامان بزرگ با خاله آزاده اومدن خونمون.زحمت کشیدن خونرو مرتب کردن.اتاق شمارو مرتب کردن. این عکسای اتاقو وسایل شماس.البته تا الان.آخه هنوز کامل نشده... اینو بابایی با بابا بزرگ درست کردن. دخترم اینارو بافته بودم برای روتختی... اما دیدم واسه جلوی در شما قشنگتره. قراره یکی دیگه.یه مدل دیگه برای روتختی شما ببافم ایشالله... دخترم اینارم خودم برات بافتم اینم دمپایی رو فرشی شماس.من که خیلی دوسشون دارم... این لباسو خاله فاطمه خریده این شبرنگارو هم بابا...
18 بهمن 1391

هفته 35

سلام خوشگل مامان خوبی عسلم دلم برات یه ذره شده قربونت بشم. خانومم شما الان 35 هفته ای.خدارو شکر خانوم دکتر هم از روند رشد شما راضی بود. خانوم دکتر نامه پذیرش بیمارستانم برامون نوشت که اگه یه وقت شما عجله داشتی زود بیای بغلم,زود برم بیمارستان. قشنگم تازگیا شما شیطون تر شدی.خیلی خودتو قلنبه میکنی.میدونم عزیزم جات کوچولو شده... 25 وقت دکتر دارم.اون موقع معلوم میشه شما دقیقا کی میای بغلمون... احتمالا ساکمو ببندم برم پیش مامان بزرگ.چون مامان دیگه تفلی تنبلی شده نمیتونه به خودش برسه.مامان زودرنجو کم طاقت شده.روزا برام دیر میگذره.دلم میخواد زودتر بیای بغلم. تا افسرده نشدم باید به داد خودم برسم,برم پیش خاله آزاده تا از تنهایی هم در ب...
18 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان وروووووووووووووجکم... این هفته های آخر اینقدر فشار میدی شکم مامانو.فکر کنم میخوای بیای بیروووووووون مامان جون عجله نکن خوشگل مامان.صبر کن حسابی تفلی بشی.قربونت بشم الهیییییییییییی... ...
18 بهمن 1391

خاطرات یلدا

سلام دختر خوشگل من خوبی؟ فدای تو بشم عزیز وروجکم... عسلم دل منو بابایی برات یه ذره شده... داریم لحظه شماری میکنیم بیای بغلمون نازنین دخترم.عزیزم به سلامتی شما داری کم کم پا میزاری توی ٩ ماه.قراره از این به بعد هرلحظه منتظر اومدن شما باشیم.من که میخوام حسابی تفلی بشی بعد بیای بغلم... مامان جونم بلاخره برات یه سری عکسارو آپلود کردم. این عکسای شب یلداست.عمه نرگس همرو دعوت کرده بود خونشون. دخترم عکس ها از سمت راست آقا مسعود.همسر عمه نرگسه.بابای نگار دختر عمه ی شما. پسر عمو مهدی که سوری که قرار بود بده و خودش میدونرو پیچونده... عمو حسین و تنها عموی شما. بابایی نازو مهربون شما. و مامان بزرگ عزیز شما. مامان ج...
10 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دختر مامان خوبی عسلم؟ قربونت بشم.دلم برات تنگ شده.دیروز با بابایی و مامان بزرگ رفتیم باقی خرید شمارو انجام دادیم.دست مامان بزرگو بابا بزرگ درد نکنه که کلی برای شما چیزای قشنگ خریدن. ایشالله شما بیای خستگی همه در بیاد. دیروز مامان بزرگ حالش خوب نبود.ولی خدارو شکر امروز که به مامان زنگ زد.حالش بهتر شده.خوشحال شدم. ایشالله بابا امشب از سرکار که برگرده کارای اتاق شمارو تموم کنه تا سرویس شمارم میارن دیگه اتاقو بچینیمو ایشالله منتظر ورود شما باشیم. بی نهایت منتظر دیدنتم دخترم.
28 آذر 1391

بدون عنوان

سلام قشنگ مامان الان که دارم برات مینویسم یکشنبه ٢٦ آذر. ٥شنبه با بابا محسن رفتیم خونه مامان بزرگ.که با هم بریم سرویس چوبای شما رو بگیریم.چند جا رفتیم.ولی سفارش سرویس شمارو تو کرج دادیم.تا آخر هفته ایشالله میارن. سرویس کالسکه ی شما هم خریدیم.به اضافه ی یه سری خرده ریزا... هنوز خریدامون مونده.شنبه رفتم پرونده تشکیل دادم تو بیمارستان نجمیه.دکتر کیکاووسی.دیروز حال مامان خیلی گرفته بود... آخه خانم دکتر گفت من احساس میکنم گل دخترمون کوچولو باشه...! یه سونو لایتنر فرستاد واسه ١ دی.ولی من طاقت نداشتم.خیلی نگران حال شما بودم.از همون جا رفتم اورژانسی سونو. شما ٢٧ هفته ٣ روز بودی.ماشالله خوب لگد میزدی.خوشگل مامان شما ١٠٤٠ گرم بودی...
26 آذر 1391

هفته 27

سلام قشنگ مامان خوبی گلم؟ مامان الهی قربونت بشه.شما الان ٢٧ هفته هستی.٤ روزه نخوابیدی.چون ٢٤ ساعت داری مامانو لگد بارون میکنی... بابارو حسابی ترسوندی از اینکه نکنه شبا همش بیدار باشی نذاری بخوابه.شیطون من دیروز برات اسپند دود کردم یه وقت خودم چشمت نزنم. با بابایی هماهنگ کرده بودیم دیوار اتاقتو یه طرفشو یاسی بزنیم.یه طرفو سفید.ولی به جای یاسی صورتی زدیم.خوشگل شده.ایشالله که خوشت میاد عزیزم.چند تا عکس از اتاقو بابایی در حین کار و عمو جون که اومده بود برای شما گل دخترمون رنگ ساخت گرفتم که حتما میزارم تا بیای ببینی ایشالله. این چند روزه تنظیمات رایانه ریخته بود به هم.اینترنتم قطع شده بود. یه لیست هم از خرده ریزایی که شما لاز...
19 آذر 1391

بدون عنوان

سلام دختر نازنینم حالت خوبه مامان؟ دیروز شما ٢٦ هفته شدی.ماشالله خیلی هم وول میخوردی خانمی... ایشالله فردا آزمایش قند و بدم.با مامان بزرگ میریم خرده ریزای شما رو بخریم. دیشب بابایی میگفت شاید اسمت تغییر کنه.شاید آتریسا نباشی.آخه بابایی میگه یه خورده اسم مذهبی بشه.نمیدونم... شما اسمت هرچی باشه بازم نازنین منی. دوستت دارم قشنگم
8 آذر 1391

بدون عنوان

سلام دختر قشنگو وروجکم حالت چه طوره مامان؟ الان که دارم مینویسم شما داری تک ضربه هایی میزنی به شکم مامان... الهی قربونت بشم.فردا سالگرد خاله آرزو.امروز آش درست کردم.دادم عمو عمه با پسر عمو.یکمم برای خودمون. الان شما 25 هفته ای.خیلی دلم میخواد زودتر بگذره.بیای تو بغلم. برنامه ریزی های جشن سیسمونی رو هم انجام دادم.ایشالله با مامان بزرگ تا آخر محرم خریدارو تکمیل کنیم.بعد ماه صفر هم یه جشن سیسمونی برای شما بگیریم. ایشالله از خریدا عکسم میگیرم میزارم که ببینی. دوست دارم قند عسلم.مراقب خودت باش.خوب رشد کن.تفلیه تفلی بشی بیای پیش منو بابا محسن. قربونت بشم.
1 آذر 1391